نویسنده: دکترمحمدحسن رجبی




 

در سال های اخیر، چاپ و انتشار بخش هایی از اسناد و مدارک و پرونده های سیاسی موجود در ساواک راجع به فعالان، سازمان ها، احزاب و گروه های سیاسی و رجال و مقامات برجسته ی سیاسی، نظامی و امنیتی رژیم شاه توسط وزارت اطلاعات و نیز نشر خاطرات زندانیان و محکومان سیاسی آن رژیم در داخل و خارج از کشور، ابعاد ناشناخته ی فراوانی را از زمینه ی پیدایش و فعالیت گروه ها، احزاب و سازمان های سیاسی-نظامی و عملکرد آن ها، و خشونت و قساوت رژیم شاه در سرکوب مبارزان و ایجاد جوّ خفقان شدید در جامعه و سکوت و بی تفاوتی مجامع و مدافعان آزادی و حقوق بشر را در معرض دید و ارزیابی خوانندگان قرار می دهد.
این اثار، به وی‍ژه خاطرات زندانیان سیاسی رژیم شاه، هم برای نسل گذشته-به ویژه مبارزان سیاسی که کم و بیش خود شاهد سبعیت و سفّاکی رژیم بوده اند-و هم برای نسل کنونی- که شناخت اندک و با واسطه از عملکرد دستگاه های امنیتی آن رژیم دارند- بسیار ضروری و حیاتی به نظر می رسد و خوشبختانه با استقبال فراوان آنان روبه رو شده است.
البته اهداف، نیات، نگرش ها، ارزیابی ها و گاه نتیجه گیری همه ی خاطره نویسان، از مبارزات سیاسی و نظامی ضد رژیم و عملکرد دستگاه های امنیتی شاه یکسان نیست. بسیاری از آن ها کم و بیش آمیخته به مبالغه گویی و سخنان اغراق آمیز و غیرواقعی به منظور محکوم کردن رژیم شاه است و با تأکید بر حقانیت، مظلومیت و پیشگامی خود و یا گروه، حزب و یا سازمان خویش در معادلات و مبارزات سیاسی آن سال ها، درصدد تبرئه ی خود از انحرافات سایسی و ایدئولوژیک و ضعف ها و فضاحت های بازجویی و متهم کردن و افشاگری علیه رقبای سیاسی و ایدئولوژیک خویش اند. خاطرات دولت مردان رژیم شاه، خود داستان دیگری از دروغ پردازی، مظلوم نمایی و تبرئه ی خود و حتی تطهیر رژیم شاه و شخص او از جنایت های فراوانی است که طی بیش از سه دهه بر این ملت و به ویژه بر مبارزان سیاسی رفته است.
ویژگی و اهمیت «خاطرات عزت شاهی» که دو سال پیش انتشار یافته و تاکنون پنج بار به چاپ رسیده است، در صداقت گفتار راوی و اهمیت و اعتبار اسناد و مدارک فراوانی است که ویراستار کتاب با دقت و زحمت زیاد فراهم آورده است.
کتاب، داستان غم انگیز و مبارزات نوجوانی است که در سال 1339 در سن 14 سالگی از خانواده ای پیشه ور، مذهبی و تهیدست به تنهایی از خوانسار به تهران می آید و با رهاکردن تحصیل و کارگری و سپس شاگردی در بازار، به محافل سیاسی-مذهبی راه می یابد و در رویدادهای سیاسی آن سال ها «غائله ی انجمن های ایالتی و ولایتی» و «قیام 15 خرداد» و ... با برخی از اعضای «هیأت های مؤتلفه»، «حزب ملل اسلامی» و «حزب الله» آشنا می شود و همکاری می کند و خود دست به تشکیل گروه سیاسی-نظامی مخفی می زند و به توزیع رساله و اعلامیه های امام خمینی و اقدامات ایذایی علیه رژیم می پردازد و چند بار نیز به ساواک احضار و بارها از چنگ مأموران می گریزد.
در سال 1350 با پیوستن به سازمان مجاهدین خلق به زندگی مخفی خود ادامه می دهد و به دلیل وجاهت و مقبولیتی که نزد بازاریان انقلابی داشت، امکانات فراوانی چون پول، اسلحه، جا و نفر در اختیار سازمان قرار می دهد و با اعضای مؤثر و مهم آن، از نزدیک آشنا می شود و دستورات و مأموریت های شاق سازمان را اجرا می کند و سرانجام در 5 اسفند 1351 به دلیل لو رفتن قرار و در حین فرار، توسط مأموران ساواک از دو پا به رگبار بسته می شود و او را به بیمارستان شهربانی منتقل می کنند. پس از به هوش آمدن، بلافاصله بازجویی توأم با شکنجه ی وی، در زندان کمیته قرار می گیرد و با ایمانی استوار و مهارت تمام، صرفاً اطلاعات سوخته و کم ارزشی به بازجویان می دهد. ساواک که می دانست او اطلاعات ارزشمندی در اختیار دارد، بارها وی را تا سرحد مرگ شکنجه می دهد. و او ناگزیر چند بار دست به خودکشی می زند. وی مقاوم و استوار در برابر بازجویان کمیته و اوین ظاهر می شود و حتی ضعف آشکار و اعترافات گسترده ی اعضای مؤثر سازمان در سال های بعد و همکاری آن ها با ساواک موجب نمی شود تا اراده ی پولادینش در برابر بازجویان سفاک و دژخیم ساواک شکسته شود.
شاهی سرانجام به 15 سال زندان محکوم می شود و دوران محکومیت را در زندان های قصر و اوین سپری می کند. این دوران که برای اغلب محکومان، دوران بدوی شکنجه ی جسمی و روحی و گذراندن ایام محکومیت از طریق مطالعه، گفتگو، ورزش و ... است، برای وی دوره ای از پرتنش، اضطراب چنددستگی و درگیری های سیاسی و ایدئولوژیک است. او از یک سو، به دلیل دستگیرشدن گاه و بیگاه افراد جدید و لو رفتن اطلاعات ناگفته، بارها به کمیته احضار و بازجویی و شکنجه های فراوان می شود و از سوی دیگر، قدرت طلبی ها، تنگ نظری ها، دروغ پردازی ها و تهمت پراکنی های رایج در میان زندانیان، به ویژه رهبران سازمان و مارکسیست شدن گروه های زیادی از اعضای سازمان در داخل و خارج از زندان و ایجاد چنددستگی و خط کشی آشکار میان زندانیان مذهبی ... و در نهایت بایکوت سیاسی منتقدان سازمان از جمله او-که سوابق درخشانی در فعالیت و مقاومت در برابر ساواک داشتند-چنان روحیه ی مقاومتش را رنجور می سازد که بارها آرزوی بازگشت به کمیته و زندگی در آن محیط مخوف و پراضطراب، سلول های تنگ و تاریک را بر آن محیط پر از نفاق، خدعه و نیرنگ ترجیح می دهد. اما وی ناگزیر است که از یک سو بر این ناجوانمردی ها چشم برهم نهد و دم برنیاورد تا ساواک سوء استفاده نکند و از سوی دیگر اصل مبارزه با رژیم فراموش نشود.
با وزش نسیم آزادی های سیاسی در سال های 56 و 57 و گسترش تظاهرات مردمی در کشور، رژیم شاه، تحت فشار افکار عمومی داخل و خارج از کشور و برای مهار ناآرامی ها، شکنجه را در زندان متوقف می کند و با زندانیان سیاسی رفتاری نرم و ملایم در پیش می گیرد و سپس از اواخر سال 55 شروع به آزادکردن گروه گروه زندانیان سیاسی سابقه دار می کند. این اقدامات در حالی آغاز می شود که رهبران و اعضای برجسته ی احزاب، سازمان ها و گروه های سیاسی، تحلیل روشنی از اهداف و اقدامات رژیم ندارند و بدبینانه به تخطئه و شماتت آزادشدگان می پردازند. با تداوم آزادی دسته جمعی زندانیان، سرانجام رهبران سازمان ها و گروه های سیاسی نیز در عین ناباوری خویش، آزاد می شوند.
بخش دیگر خاطرات عزت شاهی، ادامه ی فعالیت های خود و دیگر اشخاص و گروه های سیاسی، به ویژه سازمان مجاهدین خلق در دوران بعد از انقلاب است. او با شناخت کاملی که از رهبران سازمان مجاهدین دارد، پس از پیروزی انقلاب، فعالیت های رهبران سازمان را به دقت زیرنظر دارد؛ زیرا کمترین شک و شبهه ای ندارد که سازمان با تحلیلی که از انقلاب اسلامی و رهبری آن دارد و از سوی دیگر، با امکانات فراوان مادی، انسانی و نظامی که پس از پیروزی انقلاب به دست آورده، درصدد سرنگونی نظام نوپای جمهوری اسلامی و به دست گرفتن قدرت در آینده ی نزدیک است. از این رو، به کمیته ی مرکزی انقلاب اسلامی می رود و به همراه تعداد معدودی از پاسداران مخلص و وفادار به انقلاب، مسئولیت امنیت شهر و مبارزه با ضد انقلاب و گروه های سیاسی برانداز را برعهده می گیرد. تذکرات و تأکیدات چندباره ی او به ریاست کمیته و دیگر مسئولان ارشد نظام، به توطئه ی قریب الوقوع سازمان مجاهدین در اقدام مسلحانه علیه نظام، ثمری نمی بخشد و او با تلخکامی فراوان به نظاره ی حوادث دردناکی چون انفجار حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخست وزیری و ... می نشیند که قابل پیش بینی بود.
عزت شاهی با وجود بی مهری های زیاد و عدم همکاری دیگر دستگاه ها، موفق به دستگیری برخی از عوامل مؤثر رژیم شاه و نیز اعضای فعال گروهک های برانداز نظام می شود.
او که توانسته است این اقدامات را با امکانات اندک مادی و انسانی و با اخلاص و علاقه ی فراوان خود و همکارانش به انجام رساند، در سال 61 و 62 شاهد تغییر مدیریت در کمیته ی مرکزی است که با تشریفات زیاد اداری و امکانات فراوان مادی و انسانی نیز همراه است و با روحیه ی انقلابی او و همکارانش سازگار نیست. لذا پس از مدتی کوتاه (در اواسط سال 62) خدمت در کمیته و به کلی خدمات دولتی را برای همیشه ترک می گوید و بدون این که شغل و آینده ای برای خویش در نظر داشته باشد و در حالی که به نان شب محتاج است، خانه نشین می شود و برای گذران زندگی در مغازه ی یکی از دوستان خود به کار می پردازد.
بخشی از خاطرات عزت شاهی، به بررسی عملکرد گروه ها و سازمان های سیاسی اسلامی و چپ گرای کشور اختصاص دارد که قابل توجه فراوان است. او به اختصار، ایدئولوژی، استراتژی، سازمان دهی، تاکتیک ها، برنامه ها، عملیات ها، اخلاق و رفتار سازمانی، روان شناسی رهبران و تعاملات رهبری با اعضای خود و با دیگر گروه ها و مسئولان زندان، و نیز موضع گیری آن ها در برابر تحولات سیاسی داخل و خارج از زندان را شرح می دهد. روی اصلی سخن او، گروه های اسلامی، به ویژه سازمان مجاهدین خلق است، زیرا وی به جاذبه های سیاسی فراوان سازمان و وفاداری کامل اعضا و هواداران به مرکزیت و رهبری آن در داخل و خارج از زندان آگاه است.
به گفته وی، سازمان مجاهدین، سازمانی جبهه ای و نه ایدئولوژیک بود و صرفاً به «مبارزه» اصالت می داد. از نظر سازمان، امپریالیسم آمریکا دشمن اصلی و رژیم شاه دشمن بعدی و خُرده بورژوازی (بازار) و ارتجاع (روحانیت) دشمنان بعدی به شمار می رفتند. این، تحلیل عمومی سازمان در قبل و بعد از انقلاب، از گروه های قدرت بود؛ اما چون سازمان در آن زمان خود را نیازمند کمک های مادی بازار و حمایت های سیاسی روحانیت می دید، لذا مبارزه ی آشکار با آن دو را در اولویت برنامه ی خود قرار نمی داد.
از این منظر، گرایش های ایدئولوژیک اعضا برای رهبران سازمان، از آغاز اهمیتی نداشت؛ لذا اعضای مارکسیست در کنار اعضای مسلمان از بدو تشکیل سازمان با هم فعالیت داشتند و رهبری سازمان نیز بر این امر آگاه بود. به گفته ی شاهی، گرایش رهبری سازمان به جذب عناصر مارکسیستی و همکاری با سازمان های سیاسی-نظامی مارکسیستی، به ویژه سازمان چریک های فدایی خلق، ناشی از احساس خود کم بینی در برابر آن بود. رهبری سازمان در مبانی ایدئولوژیک، استراتژی، تاکتیک ها و سازمان دهی، آگاهانه و ناآگاهانه، متأثر از جریانات مارکسیستی بود. آن ها مارکسیسم را وسیله و «علم مبارزه» می دانستند که هر سازمان سیاسی-نظامی، می بایست بدان مجهز شود.
صرف نظر از علایق مذهبی برخی رهبران و بسیاری از اعضا و تفسیر و تأویل های مادی که سازمان برای تبیین ایدئولوژی، استراتژی و تاکتیک های خود، از نمادها و ادبیات دینی استفاده می کرد، سازمان مجاهدین خلق، سازمانی مارکسیستی و به شدت متأثر از سازمان چریک های فدایی خلق بود؛ لذا رهبری سازمان در زندان، امتیازات زیادی به رهبری و اعضای فدائیان خلق می داد و نیز اعضای مارکسیست سازمان خود را تا حد رهبری، ارتقا می بخشد. در مقابل، نه تنها به اعضای مؤمن و متشرع خویش بهای لازم و مسئولیت های مهم نمی داد؛ بلکه آن ها را با عناوین و انگ های گوناگون سیاسی تحقیر می کرد.
تحلیل عزت شاهی از سازمان مجاهدین خلق گرچه درست و واقعی است اما نیازمند تکمله ای به شرح زیر است:
الف)گفتمان روشنفکری سیاسی در دهه های 40 و 50 شمسی(60 و 70 میلادی)در جهان، گفتمان چپ بود و شعارهایی چون رسالت روشنفکری، ترقی خواهی، آزادی خواهی و طرفداری از خلق های مظلوم و ستمدیده عمدتاً از موضع مارکسیسم و توسط احزاب چپ ابراز می شد و یا اگر وابستگی ایدئولوژیک و سیاسی به چپ نداشتند، مخالفان چپ تبلیغ می کردند.
ب) در دهه های 40 و 50شمسی(60 و 70 میلادی) حرکت های مسلحانه ی آزادی بخش و ضدامپریالیستی متعددی در آمریکای لاتین به وقوع پیوست که متأثر از انقلاب نوپای کوبا بود. پیش از آن نیز انقلاب کمونیستی دهقانی چین به قدرت رسیده بود و مبارزات مسلحانه ی آزادی بخش و ضد امریکایی در ویتنام و کامبوج، با حمایت های وسیع نظامی شوروی و چین همچنان ادامه داشت.
مبارزان سیاسی و نظامی چپ که در دهه های 40 و 50 در ایران پدید آمدند، سخت تحت تأثیر انقلاب کوبا و جنبش های مسلحانه ی چپ امریکای لاتین و انقلاب چین قرار داشتند و ترجمان نظریه پردازی های آن ها در استراتژی و تاکتیک های مبارزات توده ای بودند. بدین ترتیب رهبران سازمان سیاسی-نظامی کشور، خود شناخت درستی از جامعه ی ایران و تحولات سیاسی-اجتماعی گذشته و حالِ آن نداشتند و تحت تأثیر آن جنبش ها، دست به حرکت های مسلحانه ای در کشور زدند که پس از چند سال عملاً فروپاشیدند و نتوانستند که کمترین حمایت مردمی به دست آوردند. سرانجام رهبری سازمان فدائیان خلق در نیمه ی دوم دهه 50، پس از ضربات فراوان ساواک، به استراتژی مبارزه ی سیاسی روی آورد.
سازمان مجاهدین خلق-همان گونه که عزت شاهی اشاره کرده است-پس از ضربه ی سهمگین رژیم در شهریور 50-در آستانه ی فروپاشی قرار گرفت و برای اعلام موجودیت و ادامه ی حیات خود، ناگزیر به اقدامات مسلحانه، همانند فدائیان خلق گردید. این سازمان گرچه به دلیل نمادهای اسلامی و حمایت فراوان سیاسی و مادی روحانیت و بازار، از پایگاه مردمی قابل توجهی برخوردار بود، اما پس از اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک (ارتداد) در سال 54 به یکباره پایگاه مردمی خود را از دست داد و ضربات کوبنده ی ساواک بر آن، سازمان را تا آستانه ی فروپاشی کشاند.
مخفی بودن سازمان و عدم ارتباط آزاد و فعال رهبران و اعضای آن با محیط بیرونی از جمله با مجامع و متفکران سیاسی مسلمان، سبب خودمحوری، خودباوری و نظریه پردازی های نادرست و خلق الساعه از شرایط سیاسی-اجتماعی جامعه و توهم نقش پیشتاز سازمان در مبارزات سیاسی گردید. سرانجام، ناکامی های سیاسی و نظامی و تغییر ایدئولوژی، سبب گیجی، تردید و بریدگی بسیاری از اعضا و هواداران سازمان به ادامه ی مبارزه شد.
ج) درست است که سازمان مجاهدین خلق به دلایلی که در بالا گفته شد، تا پیش از ارتداد، از پایگاه مردمی برخوردار بود، اما نباید نقش مؤثر آموزه های دکتر شریعتی را در روی آوردن جوانان، به ویژه دانشجویان مسلمان، به آن سازمان فراموش کرد.
دکتر شریعتی با تغییر گفتمان دینی و استخراج و تصفیه ی عناصر حیات بخشی و انقلابی از متن فرهنگ شیعی، خودآگاهی مذهبی و شور انقلابی و دینی بی نظیری در کشور، به ویژه در میان نسل جوان مذهبی پدید آورد که به گفته ی مرحوم دکتر عنایت، هیچ یک از متفکران مسلمان معاصر نتوانستند به چنان موفقیتی دست یابند. گرچه آرمان دکتر شریعتی ایجاد نهضت فرهنگی-سیاسی اسلامی از طریق بازگشت خودآگاهانه به خویشتن فرهنگی و ایجاد رنسانس فرهنگی در جامعه بود، اما گروه زیادی از دست پروردگان او به امید ایجاد جامعه ی آرمانی به سازمان مجاهدین پیوستند.
جالب است که سازمان مجاهدین به دلیل جزمیت فکری حاکم بر آن، انضباط سخت سازمانی، تنگ نظری و خودمحوری رهبران آن، دکتر شریعتی را رقیبی بزرگ برای خود می دانست و مطالعه ی آثارش را در سازمان تحریم کرده بود. نقد علمی دکتر شریعتی از مارکسیسم و انتقاد او از فرصت های رهبران غیرمذهبی انقلاب الجزایر در کسب قدرت سیاسی، از جمله ایرادات غیر قابل قبول وی از سوی سازمان مجاهدین بود!
صرف نظر از نکات فوق، برخی اشتباهات عمدتاً لفظی در بیان بعضی مسائل وجود دارد، از جمله:
1- ص 561، سطر 12 به بعد نوشته شده است: «آن زمان که از شریعتی چند مقاله در خصوص بازگشت به خویشتن» در روزنامه ی کیهان چاپ و منتشر شد، مجاهدین، کار شریعتی را همکاری و همراهی با رژیم می دانستند. از آن جا که متون این مقالات علیه کمونیسم است، رژیم با او قرابت پیدا کرده و مقالاتش را چاپ کرده است». این مقالات، «انسان، اسلام و مکتب های مغرب زمین» نام داشت که به وجوه تعارض اسلام و مارکسیسم پرداخته بود.
2- در ص 551 آمده است: «سازمان [مجاهدین] بعد از این که رسماً اعلام کرد که پیرو مرام مارکسیستی است، چند عملیات انجام داد. شاید مهم ترین آن، ترور سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر (مستشاران امریکایی) و بعد ترور سرتیپ زندی پور که در هر دو این عملیات می خواستند بگویند که ما بعد از اینکه مارکسیست شدیم امکان چنین کارهایی را پیدا کردیم...» این نظر، درست نیست زیرا ترور دو سرهنگ امریکایی روز 31 اردیبهشت 1352 و ترور سرتیپ زندی پور در 26 اسفند 1353 روی داد و حال آن که اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی سازمان، با انتشار جزوه ی «مواضع ایدئولوژیک..» در شهریور 1354 بود و بیش از آن، نشانه ای آشکار از تغییر مواضع ایدئولوژیک، وجود نداشت.
2- ص 549، دو سطر آخر: «خلیل فقیه دزفولی ... در درگیری دستگیر شده بود، برادرش جلیل هم فراری بود.» خلیل دزفولی در درگیری دستگیر نشد، بلکه خود را تسلیم پلیس کرد و جلیل نیز فراری نبود، بلکه در حین خدمت سربازی دستگیر شد.
4- ص 544: «درباره ی فرار رضا رضایی هم برخی، بدبینی هایی داشتند و می گفتند که خود ساواک طرح این ماجرا بوده و او با نقشه و همکاری ساواک دست به این کار زده است. اما من این امر را قبول ندارم و مرگ او در بهار 1352 در درگیری با ساواک، بزرگ ترین دلیل نادرست بودن این تفکر است.» البته این دو امر با هم منافاتی ندارند. ممکن است رضا رضایی به منظور جمع آوری اعضای پراکنده ی سازمان و سازمان دهی تشکیلات، در زندان همکاری تاکتیکی با ساواک کرده و با جلب اعتماد آن ها، موقتاً از زندان آزاد شده و به فعالیت های خود ادامه داده است.
چنان که گفته شد، اهمیت دیگر کتاب، گذشته از اطلاعات فراوان و صادقانه ی راوی، پانویس های مبسوط، دقیق و بی طرفانه ی ویراستار از خلال دهه ها عنوان کتاب، روزنامه، پرونده ی ساواک و گفت و گوهای حضوری با سایر زندانیان است. احاطه ی ویراستار به جزئیات وقایع، به گونه ای است که گویی خود همگام با راوی، در ماجرا حضور داشته است. با این وجود، چند مورد اشکال جزئی به چشم می خورد که امید است در ویرایش بعدی برطرف شود:
1- ص 571: «او(شریعتی) در شهریور 1347 کتاب «محمد خاتم پیامبران» را منتشر کرد...» این کتاب، مجموعه مقالات برخی از نویسندگان برجسته ی کشور از جمله دکتر شریعتی بود که به پیشنهاد و با نظارت استاد مطهری انجام شد.
2- ص 571: «فصولی از سخنرانی های شریعتی با مخالف برخی از روحانیون از جمله حجج اسلام: فلسفی و ... روبه رو شد.» این گفته: درست نیست؛ زیرا چنان که حجت الاسلام و المسلمین فلسفی در خاطرات خود اظهار داشته، پس از ایجاد بدبینی میان برخی از علما و روحانیون نسبت به دکتر شریعتی، وی تلاش فراوان جهت برطرف کردن شکاف و بدبینی موجود نمود تا مانع سوء استفاده های ساواک شود. اسناد ساواک نیز مؤید همین نظر است(رجوع شود به: «خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، چاپ اول، ص 304 و 305».
3- در ص 386 نوشته شده که وحید افراخته در 54/11/3 و سیدمحسن خاموشی در 54/11/4 به جوخه ی اعدام سپرده شدند و حال آن که هر دو همراه با چند نفر دیگر در 54/11/4 اعدام شدند.
4- در ص 571، سطر 15 به جای «انسان، اسلام و فلسفه های مغرب زمین» باید نوشته شود: «انسان، اسلام و مکتب های مغرب زمین»
5- ص 637، سطر4: به جای دانشسرای مقدماتی باید دانشسرای عالی نوشته شود.
6- ص 431، 12 سطر به آخر: ظاهراً مؤسسه ای با نام «انستیتو تکنولوژی» در سال 1345 وجود نداشته است.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 129، صص 63-60